شما خيلي آدم پولداري هستين. هر چيزي كه بخواين ميتونين بخرين. و هيچ خانوادهاي ندارين. حتي يه عمهي پير تو يكي از ايالتهاي پرت ِ آمريكا.
تصميم ميگيرين كه يه همستر بخرين تا از تنهايي در بياين. شما به قدري پولدارين كه بيست تا قلعه دارين كه مساحت هركدومشون تقريبن ده برابر كاخ سفيده. ولي خب مسلمن نميتونين بطور همزمان تو هر بيستاش زندگي كنين و بهترين قلعه رو براي زندگي انتخاب كردين. از اونجا كه قلعهتون 37 تا اتاق داره، يكي از اتاقها رو به همسترتون اختصاص ميدين. بعد از مدتي از تنهايي همسترتون ناراحت ميشين و نميخواين اون هم مثل شما از تنهايي رنج بكشه. براش يه همسر ميخرين. و اونها رو باهم تو اون اتاق تنها ميذارين. اتاقي كه همه جور امكاناتي براي زندگي ايدهال گونهي همستر داره. بعد از حدود يك سال، متوجه ميشين كه اون اتاق براي 839 همستري كه اونجا زندگي ميكنن ديگه جاي كوچيكيه. شما اتاق كناري رو هم به اونا اختصاص ميدين. يك سال بعد، تعداد 4786 همستري كه دارين تقريبن نصف قلعهتون رو اشغال كردن. و شما كاملن در كنترل اونها ناتوان هستين. هنوز سال سوم از راه نرسيده كه شما اون قلعه رو از ليست داراييهاتون خط ميزنين؛ به يك قلعهي ديگهتون نقل مكان ميكنين؛ و همه چيز رو فراموش ميكنين. وخب چون همسترهاتون رو دوست دارين، سعي ميكنين خيال كنين كه اونها هم خوب و خوش كنار هم زندگي ميكنن.
و ديگه هم فكر خريدن چيزي به ذهن اشرافيتون خطور نميكنه.
(خلق ميشويم. فراموش ميشويم)