جمعه، مرداد ۱۵

اینور قر بدم یار گله داره. عجب حوصله داره!

مامانم اومده یه ساعت حرف زده. هرچی میگه، میگم "چشم"
آخرش شاکی شده میگه: زهر مار! منو مسخره کردی؟
میگم: خو چه خاکی تو سرم کنم؟ بگم نه؟
میگه: ایشالا بچه ات عین ِ خودت بشه.

الانم قهره باهام!

پ.ن:
خدا من دیگه بمیرم؛ باشه؟؟