جمعه، شهریور ۲۲

بيا اي خسته خاطردوست؛ اي مانند ِ من دلکنده و غمگين

 
 

بذار فکر کنم از حسودي بود، وقتي ميگفتي: نکش.
ميدانستي، روزي يک پاکت از همينها، قرار است روزگاري، جاي خالي تو را پر کند.
 
 
 
پ.ن:
تهران قديم را باهم، پياده ميگشتيم.
پرشيا سواريهايت، توي اتوبانهاي اين شهر جديد ِ ناآشناي بي خاطره، با کيست؟