قصه، اصل ِ درد است.
قصه، ذاتش را با زجر پيچيده اند.
قصه را هرجور که بتراشي، زخم است و غم.
قصه، اگر درد نداشت، آنها که دنيا را ديده بودند، آنها که ذات ِ کلمه بوده اند،
آنها که نام ميدادند، همتراز غصه نميدانستندش.
روايت شاد، ترانه ميشود؛
حکايت ِ رنج هايشان را، آدمها قصه ميکنند؛
مادربزرگها، بدرقه ي خواب کودکان.
يکي بود،
يکي،
نــــبود که نبود.