پنجشنبه، آبان ۱۳

یارب این قلب‌شناسی ز که آموخته‌ای؟


من خوشگل نیستم، وقتی می‌خندم گونه‌ام چال نمی‌شود، وقتی کسی را نگاه می‌کنم چشم‌های‌م شهلا نیست، وقتی راه می‌روم فتّانه نیستم، وقتی حرف می‌زنم طنّاز نیستم، وقتی خشم‌گین می‌شوم کسی در دل‌ش "رخساره بر افروخته بود" نمی‌خواند برای‌م، وقتی خواب‌ام کسی نمی‌ترسد که بوی نسترن مرا بیدار کند. لولی‌وش و شورانگیز نیستم، قتّال‌وضع و رنگ‌آمیز نیستم.

من دل‌برِ کسی نیستم، نگار کسی یا صنمِ کسی.

من فقط هستم. این بودن، خالی‌ست، بودنِ خالی یعنی فقط باشی.
نه کسی تو را -دیوانه‌وار- بخواهد، نه از دوری‌ات بر اشتیاق‌ش بیافزاید. یک بودنِ از سر لطف -یا جبر- پروردگار.

پروردگاری که برای لیالی‌اش، فراموش کرده مجانینی هم بیافریند.
پروردگاری که تنهاست، و تنهایی را دوست دارد.